جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۵۵

۱

ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی

وز سر زلف تو در رشته جانم تابی

۲

خنک آن باد که از خاک درت برخیزد

برزند چون بوزد آتش جان را آبی

۳

ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی

وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی

۴

کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست

هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی

۵

دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست

کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی

۶

پرتو عارض تو از خم ابرویت هست

همچو قندیل فروزان ز خم محرابی

۷

بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود

نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی

۸

نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا

دولتی را که مهیّاست همه اسبابی

۹

ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی

خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی

تصاویر و صوت

نظرات