
جلال عضد
شمارهٔ ۲۵۷
۱
به یاد آور که در ایّام خُردی
قدم در دوستی چون می فشردی
۲
نمی دانستی آیین جفا را
طریق مهربانی می سپردی
۳
به بوسه دردم از دل می کشیدی
به گیسو گردم از رخ می سُتردی
۴
به خُردی داشتی خوی بزرگان
گرفتی در بزرگی خوی خُردی
۵
به پایان آر دل جویی چو دل را
به اوّل دستبرد از دست بردی
۶
کنونت عشوه با من در نگیرد
که با گردان نشاید کرد گُردی
۷
جلال آن باده کآن بد مهر پیمود
به اوّل صاف و آخر بود دُردی
نظرات