جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۵۸

۱

چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی

چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی

۲

به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند

که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی

۳

تو باز بر سر میدان عشق پای منه

از آن جهت که به اوّل قدم بلغزیدی

۴

مگر تو غنچه نورسته ای و من ابرم

که زار زار چو بگریستم بخندیدی

۵

هزار بار بگفتم ترا که مشنو هیچ

ز دشمنان بدی دوستان و نشنیدی

۶

جفا نمودی و رفتی و دل ندادی باز

ز آه و ناله شبهای من نترسیدی

۷

نگفتیم که به کام دلت رسانم زود

به کام دل نه ولیکن به جان رسانیدی

۸

چه حالتی ست که احوال ما نمی پرسی

چه دشمنی ست که از دوستان برنجیدی

۹

نگفتمت که ز خوبان وفا مجوی جلال

چو پند من نشنیدی سزای خود دیدی

تصاویر و صوت

نظرات