
جلال عضد
شمارهٔ ۲۶
۱
شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است
کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است
۲
گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم
آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است
۳
می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان
همدم صافی درون در دور جام باده است
۴
سر نهادم تا سر زلف تو آوردم به دست
در زمانه یک سر مو رایگان ننهاده است
۵
صبحدم برخاست شور از مجلس روحانیان
باد از زلفش عجب گر حلقه ای نگشاده است
۶
پیش عیّاران مگر رفته ست چشم مست تو
خواب مستی می کند ترکی عجب دل ساده است
۷
شد تنم مویی وزان موجز خیالی هم نماند
تا مرا موی میانت در خیال افتاده است
۸
ناله و اشکم رباب است و شراب و دل کباب
راستی اسباب عیشم سر به سر آماده است
۹
از ثبات بندگیّت یافت آزادی جلال
سرو چون ثابت قدم شد نام او آزاده است
نظرات