
جلال عضد
شمارهٔ ۲۶۵
۱
من صورتی چنین نشنیدم به دلبری
یا رب چه گویمت که چه پاکیزه منظری
۲
سایه ز ما دریغ مدار، ای که می کند
در باغ حسن قدّ بلندت صنوبری
۳
قدّ ترا چو سرو چمن دید سجده کرد
گفتا ز من به یک سر و گردن فزون تری
۴
همسایه توام که تو آثار رحمتی
در سایه توام که تو خورشید انوری
۵
معروف گشته نرگس شوخت به دلبری
مشهور گشته غمزه مستت به ساحری
۶
خلقی به رهگذار تو آورده جان به لب
زنهار از آن زمان، که بیایی و بگذری
۷
زیور مبند بر رخ و رخساره ای چو ماه
ای آفتاب حسن! چه محتاج زیوری
۸
چون صبر و هوش رفت برود، کو دلت جلال
باده ای بریخت پاک و تو در بند ساغری
نظرات