جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۶۸

۱

بده ساقی شراب لایزالی

به دست عاشقان لاابالی

۲

تموّج فی السّفینَه بَحرُ خَمر

کاَنَّ الشّمس فی جَوف الهلالِ

۳

مبادا چشم ما بی باده روشن

مبادا جان ما از عشق خالی

۴

به چشم خفته شب کوته نماید

سَلوا عَن مُقلتی طولَ اللّیالی

۵

همه چیزی زوالی یابد آخر

وَ عشقی قَد تبرّء عَنْ زَوالی

۶

مگر بگذشته‌ای بر خاک کویش

که جان می‌بخشی ای باد شمالی

۷

ز بی‌خویشی نمی‌دانم پس و پیش

وَ ما اَدْریٰ یمینی عنْ شِمالی

۸

اگر در آب باشم ور در آتش

خیالُک مونسی فی کلّ حالی

۹

اردتُ المالَ مالی غَیرَ قلب

و هذا القلبُ فی دُنیای مالی

۱۰

چرا از دوستی دل برگرفتی

اگر نه دشمن جان جلالی

تصاویر و صوت

نظرات