
جلال عضد
شمارهٔ ۲۸۰
۱
گر گریه من بشنوی ای یار بگریی
ور زاری من گوش کنی زار بگریی
۲
گر حال من سوخته زار بدانی
بر درد من سوخته زار بگریی
۳
روزی که چو پروانه به داغ تو بمیرم
چون شمع فراوان به شب تار بگریی
۴
بسیار میازار مرا ورنه پس از من
یک روز به یاد آری و بسیار بگریی
۵
فردا چه کنی، تو قدمی رنجه کن امروز
باشد که دمی بر سر بیمار بگریی
۶
بر کشته خود گرچه ترا گریه نیاید
چون خلق بگریند به ناچار بگریی
۷
از دیده خونبار جلال ار شوی آگاه
بسیار برین دیده خونبار بگریی
نظرات