
جلال عضد
شمارهٔ ۲۸۱
۱
هر کس به جست و جویی هر گوشه گفت و گویی
در پرده وصالش کس ره نبرده بویی
۲
یک چند بت شکستند یک چند بت پرستند
در هر سری هوایی ما را هوای رویی
۳
جایی که حاضر آید خوبان هر دو عالم
روی دلم نگردد زان رو به هیچ رویی
۴
از عاشقان برآید هر لحظه های هایی
وان شوخ می فزاید هر روز های و هویی
۵
گر جان در آرزویش بر لب رسد چه باشد
سهل است اگر برآید جانی در آرزویی
۶
چون باد صبحگاهی بگشود بند زلفش
دیدم دل غمین را آویخته به مویی
۷
در کوی دوست زنهار! آهسته نِهْ قدم را
کز کوی او به در نیست راهی به هیچ سویی
۸
یک دم خیال قدّش از دیده نیست غایب
سروی چنین نروید برطرف هیچ جویی
۹
روزی جلال می گفت از راز عشق رمزی
افتاد در زبانها زان روز گفت و گویی
نظرات