جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۹

۱

کجا گوهر وصلش آرم به دست

که جز باد چیزی ندارم به دست

۲

سر زلف او تا نگیرد قرار

کی آید دل بی قرارم به دست ؟

۳

گهش می فشانم سر خود به پای

گهش جان خود می سپارم به دست

۴

بدادم دل از دست چون دیدمش

چه چاره نبود اختیارم به دست

۵

ز تیغ نگارین اگر سرکشم

سزد گر ببندی نگارم به دست

۶

سرآمد درین آرزو روز عمر

که افتد شبی زلف یارم به دست

۷

الا ساقی از جام غم تا به کی

بده آن می خوشگوارم به دست

۸

بنه برکفم باده بر یاد آن

که باد است ازو یادگارم به دست

۹

ببازم سر خویش را چون جلال

مگر دامن وصلش آرم به دست

تصاویر و صوت

نظرات