
جلال عضد
شمارهٔ ۳
۱
چون پریشان میکند آن زلف عنبربیز را
در جهان میافکند آشوب و رستاخیز را
۲
گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب
ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را
۳
ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی
من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را
۴
پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن
گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را
۵
چون به دستم نیست از پیوند او سررشته ای
می کنم با زلف او پیوند دست آویز را
۶
یک کرشمه گو بکن با جان مشتاقان خود
تا نبیند از دو چشم عاشقان خونریز را
۷
باد بگذشت و ز بوی دوست جانم تازه کرد
خود که گرداند عنان آن باد عنبربیز را
۸
بر در شیرین چو فرهادش گدایی خوشتر است
از سریر پادشاهی خسرو پرویز را
۹
تا ببینی شور مدهوشان فروخوان ای جلال!
در سماع عاشقان این شعر شورانگیز را
نظرات