جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۳۰

۱

چو سلطان فلک را بار بشکست

مه من ماه را بازار بشکست

۲

ز شادُرْوان چو گل بیرون خرامید

ز حسرت در دل گل خار بشکست

۳

شب تاریک شد چون روز روشن

چو سنبل در گل فرخار بشکست

۴

به لب یاقوت را خون در دل افکند

به رخ خورشید را مقدار بشکست

۵

کمر بربست و سرو از پا درافتاد

کله بنهاد و بدر انوار بشکست

۶

ز رعنا پیشگی بر قرص خورشید

سر زنجیر عنبربار بشکست

۷

به دور نرگس باده پرستش

درِ خم خانه خمّار بشکست

۸

به خون اشک رندان خرابات

خمار نرگس خونخوار بشکست

۹

سر ناموس عیّاران شبرو

به چین طرّه عیّار بشکست

۱۰

فراوان توبه پرهیزکاران

که آن جادوگر بیمار بشکست

۱۱

جلال از توبه کردن کرد توبه

که توبت کرد و دیگربار بشکست

تصاویر و صوت

نظرات