
جلال عضد
شمارهٔ ۳۳
۱
یا رب آن ماه است یا رخسار دوست
یا رب آن سرو است یا بالای اوست
۲
بعد ازین جان من و سودای او
گر برآید بر من از عشقش نکوست
۳
وه! که باد صبح جانم تازه کرد
ای نسیم صبحگاهی این چه بوست
۴
بی خطایی دور راند این چه طبع
بی گناهی خشم گیرد این چه خوست
۵
ای عزیزان! الغیاث از جور یار
وی مسلمانان! فغان از دست دوست
۶
این دل مجروح سرگردان من
در خم چوگان او مانند گوست
۷
عکس رنگ روی او در چشم من
راست همچون لاله ای برطرف جوست
۸
غنچه حُسنش هنوز آبستن است
صبر کن تا گل برون آید ز پوست
۹
دوست ترک دوستان کرد و برفت
خاطر ما همچنان در جُست و جوست
۱۰
ریختی خونم پشیمانی چه سود
فکر آن دم کن که آب اندر سبوست
۱۱
جز حدیث عشق در گوش جلال
در نمی گیرد چه جای پندگوست
نظرات