
جلال عضد
شمارهٔ ۳۵
۱
نگویم در تو عیبی ای پسر هست
ولیکن بی وفایی این قدر هست
۲
نه در هجر توام خواب و قرار است
نه در عشق تو از خویشم خبر هست
۳
از آن ناوک که زد چشم تو بر من
هنوزم زخم پیکان در جگر هست
۴
دمی غایب نه ای از پیش چشمم
وگر دوری خیالت در نظر هست
۵
سبک باشد سری خالی ز سودا
من و سودای جانان تا که سر هست
۶
نپندازم که در گلزار فردوس
ز رخسارت گلی پاکیزه تر هست
۷
تعالی اللّه قباپوشی که او را
کمر بر موی و مویی تا کمر هست
۸
تمنّای دلم کردی و دادم
بفرما گر تمنّایی دگر هست
۹
جلال! ار چه شب هجران دراز است
مشو غمگین که امّید سحر هست
نظرات