
جلال عضد
شمارهٔ ۳۷
۱
ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست
۲
هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق
ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست
۳
کعبه زنده دلان است خرابات مغان
هم ازین کوی طلب کن اگرت کامی هست
۴
آن چنان واله و آشفته آن زلف و رخم
که نِیَم آگه اگر صبحی و گر شامی هست
۵
خال مشکین توام کرد اسیر سر زلف
هر کجا دانه ای افکنده بود دامی هست
۶
نه من سوخته سودای تو می ورزم و بس
هر کسی را که دلی هست دل آرامی هست
۷
زاهد صومعه و رند خرابات مغان
هر یکی را به بد و نیک سرانجامی هست
۸
نکند آرزوی حور و تمنّای بهشت
هر که در مجلس او چون تو گل اندامی هست
۹
به سخن نام تو شد زنده جاوید جلال!
تا نشانی ز جهان هست ترا نامی هست
نظرات