
جلال عضد
شمارهٔ ۴۹
۱
دل از هوای تو دشوار بر توانم داشت
چگونه خاطر ازین کار بر توانم داشت
۲
نه آنچنان ز شراب شبانه سرمستم
که راه کلبه خمّار بر توانم داشت
۳
بدین صفت که مرا دیده در تو حیران است
قدم ز پیش تو دشوار بر توانم داشت
۴
مرا تنی ست چو کاهی و بار غم چون کوه
گمان مبر که من این بار بر توانم داشت
۵
ز جان من رمقی تا به جاست می کوشم
مگر ز راه خود این خار بر توانم داشت
۶
سرشک من نه چنان است کآستین یک دم
ز پیش دیده خونبار بر توانم داشت
۷
ازین هوس که مرا در سر است ظن مبرید
که من سر از قدم یار بر توانم داشت
۸
به ترک دین بکنم چون جلال اگر روزی
ز چین زلف تو زنّار بر توانم داشت
نظرات