جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۵۰

۱

عمرم همه در آرزوی روی تو بگذشت

و آشفتگی حال من از موی تو بگذشت

۲

افسوس بر آن نیست که بگذشت مرا عمر

افسوس بر آن است که بی روی تو بگذشت

۳

خون شد دلم از حسرت و از دیده بپالود

چون در دل من غمزه جادوی تو بگذشت

۴

در حسرت خاک سر کوی تو شدم خاک

بادا خنک آن باد که در کوی تو بگذشت

۵

چون ماه نُوَش خلق به انگشت نمایند

آن را که خم پشت ز ابروی تو بگذشت

۶

در رُفتن خاک ره و بوسیدن پایت

باد سحر از حلقه گیسوی تو بگذشت

۷

در چشم جلال است جهان تیره و دلگیر

تا در نظرش طرّه هندوی تو بگذشت

تصاویر و صوت

نظرات