
جلال عضد
شمارهٔ ۵۱
۱
دوش در سودای او بر من به بیداری گذشت
روز روشن گشت و بر من چون شب تاری گذشت
۲
از حساب زندگانی کی برد عمری که آن
گاه در جان کندن و گاهی به بیماری گذشت
۳
بر رخ چون زعفرانم اشک گلناری چکد
در دلم هر گه که آن رخسار گلناری گذشت
۴
عشق شور آغاز کرد و عقل را تمکین نماند
روزگار مستی آمد دور هشیاری گذشت
۵
باد فردوس است یا بوی خم گیسوی دوست
یا برین در کاروان مشک تاتاری گذشت
۶
گر بنالد همچو بلبل در قفس عیبش مکن
عاشق بی دل که عمرش در گرفتاری گذشت
۷
عمر شیرین را به تلخی بگذرانیدی جلال
ای دریغا! عهد آسانی به دشواری گذشت
نظرات