جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۵۲

۱

جان ما دوری ز خاک کوی جانان برنتافت

کوی جانان از لطافت زحمت جان بر نتافت

۲

شعله ای زد شمع رویش هر دو عالم محو شد

ذره بی تاب تاب مهر تابان برنتافت

۳

گفتمش جان است آن لب گشت چون از نازکی

این سخن لعل لب جان بخش جانان بر نتافت

۴

تیر باران بلا بود و دل اندر راه او

پشت بر جان کرد و روی از تیرباران برنتافت

۵

قالب خاکی من شد غرقه در غرقاب اشک

کز تنور سینه ام زین بیش طوفان بر نتافت

۶

خود چگونه بر تواند تافت خون عالمی

گردنی کز نازکی بار گریبان بر نتافت

۷

پای او بر دیده مالیدم شد از مژگان به رنج

برگ گل سر تیزی خار مغیلان بر نتافت

۸

هر که در این پرده محرم شد ز خود بیگانه گشت

هر که با این درد الفت یافت درمان بر نتافت

۹

شعله دل سر برآورد از گریبان جلال

زان که آتش بیش ازین در زیر دامان بر نتافت

تصاویر و صوت

نظرات