جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۵۶

۱

هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت

با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت

۲

زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود

همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت

۳

هر یک از تار مژه قطره آبی دارد

این چنین گوهر پاکیزه به الماس که سفت

۴

خون دل دیده چو بر چهره چکاند گویم

بازم از این دل دیوانه گلی نو بشکفت

۵

بختم از نرگس پرخواب تو شد اندر خواب

یا ز آشفتگی زلف سیاهت آشفت

۶

خاک کوی تو دریغ است که بر باد رود

جز به مژگان نتوان خاک سر کوی تو رُفت

۷

مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان

بر گل تیره نشاید رخ خورشید نهفت

۸

ای عزیزان! من اگر صبر ندارم از دوست

صبر از جان نتوان کرد مدارید شگفت

۹

تا جلال از تو جدا گشت به جان نالان است

آه از آن بلبل نالان که شود طاق از جفت

تصاویر و صوت

نظرات