جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۵۹

۱

دست ما کی رسد به بالایت

خیز تا سر نهیم بر پایت

۲

بعد ازین تا که زندگی باشد

سر ما و آستان سودایت

۳

ور نیابیم کام دل از تو

جان ببازیم در تمنّایت

۴

وه که روزم چه تیره می دارد

عنبرین زلف یاسمن سایت

۵

در همه باغ و بوستان گشتم

نیست سروی به قدّ و بالایت

۶

وه که خورشید را خجل کرده ست

نور رخسار عالم آرایت

۷

ای بسا دل که داده ست به باد

آن سر زلف باد پیمایت

۸

وی بسا جان که آمده ست بر لب

در هوای لب شکرخایت

۹

شب و روزم اسیر غم دارند

زلف رعنا و روی زیبایت

۱۰

غمزه ات تیر می زند در چشم

دیده مستغرق تماشایت

۱۱

مردمی کن بیابه نزد جلال

تا کند در دو چشم خود جایت

تصاویر و صوت

نظرات