
جلال عضد
شمارهٔ ۶۲
۱
چون مرا بر رخ خوبت نظر افتاد
آتش عشق توام در جگر افتاد
۲
پای چون در ره عشق تو نهادم
در سرِ من هوس ترک سر افتاد
۳
جان ز من خواسته ای بر تو فشانم
چون ترا چشم بر این مختصر افتاد
۴
بر رخم دیده هر آن قطره که بارید
گوهری بود که بر روی زر افتاد
۵
پیش ازین رسم تو دلجویی ما بود
خود چه افتاد که این رسم بر افتاد
۶
چون گهر رسته دندان تو دیدم
گوهر اشک خودم از نظر افتاد
۷
در چمن سرو چو بالای ترا دید
شد سراسیمه و از پای درافتاد
۸
آمد از طالع خود نیک غریبم
که ترا نزد غریبان گذر افتاد
۹
چون جلال از ازل آمد به جهان مست
لاجرم تا به ابد بی خبر افتاد
نظرات