جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۶۳

۱

چه فتنه ای ست که ناگاه در جهان افتاد

چه آتشی ست که اندر نهاد جان افتاد

۲

دل از میان غمت بر کنار بود ولیک

به آرزوی کنار تو در میان افتاد

۳

گل از خجالت رخسار تو برآمد سرخ

چو عکس روی تو بر روی گلستان افتاد

۴

شدند عالمی اندر هوات سرگردان

چو پرتوی ز جمال تو بر جهان افتاد

۵

در آن زمان که همی ریخت خون دل کی بود

که چشم مست تو با حال عاشقان افتاد

۶

به گرد دام غمت بر امید دانه وصل

بسی بگشت دلم عاقبت در آن افتاد

۷

جلال در ازل از بستگان زلفت بود

گمان مبر که به دام تو این زمان افتاد

تصاویر و صوت

نظرات