
جلال عضد
شمارهٔ ۶۴
۱
در میان چشم و دل خون اوفتاد
راز ما از پرده بیرون اوفتاد
۲
چشم مستت دلربایی پیشه کرد
فتنه ای در ربع مسکون اوفتاد
۳
پرتوی زد عکس رویت بر فلک
غلغلی در اوج گردون اوفتاد
۴
مرحبا ای جان جانها کز رخت
فال مشتاقان همایون اوفتاد
۵
هر سحر کآید صبا از کوی دوست
همچو غنچه در دلم خون اوفتاد
۶
طرفه می دارم که عشق چون تویی
در دماغ چون منی چون اوفتاد
۷
تا به چشم من درآمد اشک من
از دو چشمم درّ مکنون اوفتاد
۸
حُسن لیلی یک نظر بنمود روی
هر دو کون از چشم مجنون اوفتاد
۹
در سماع از شعر شیرین جلال
هر زمان شوری دگرگون اوفتاد
نظرات