
جلال عضد
شمارهٔ ۶۷
۱
دل نیست که در کوی تو در خاک نگردد
جان نیست که از دست غمت چاک نگردد
۲
ز آیینه رخسار به یک سوفکن آن زلف
نوری ندهد آینه تا پاک نگردد
۳
از جان نرود نقش تو تا چرخ نشوید
وز سر نرود مهر تو تا خاک نگردد
۴
تا گردش افلاک بود مهر تو ورزم
آری مگر آن روز که افلاک نگردد
۵
در دیده نیابد دل و جان من اگرچه
در بحر محال است که خاشاک نگردد
۶
خواهد که عنان از دل خلقی بر باید
باید که چنین بسته فتراک نگردد
۷
از گوهر عشق آنکه خبردار نباشد
پیرامن آن بحر خطرناک نگردد
۸
ناموس جلال ار برود باک نباشد
نامی نکند رند چو بی باک نگردد
نظرات