جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۷۱

۱

سالها شد که دلم مهر نگاری دارد

نه به شب خواب و نه در روز قراری دارد

۲

تنم از درد غباری شد و عیبم نکند

هر که بر دامن ازین گرد غباری دارد

۳

هرکه مشغول توگشت از دو جهان باز آمد

زان که این کار کسی نیست که کاری دارد

۴

حاصل از ملک جهان نیست به جز صحبت یار

گو غنیمت شمر آن یار که یاری دارد

۵

حبّذا بلبل شوریده که بر بوی گلی

از همه ملک جهان دامن خاری دارد

۶

شب تنهایی من نیست به جز اشک کسی

که به بالین من خسته گذاری دارد

۷

می کنم سرزنش چشم گهرپرور خویش

که نه در خورد خیال تو نثاری دارد

۸

قدّ عاشق که دوتا گشت عجب می دارند

وین نبینند که دلسوخته باری دارد

۹

رخت ازین ورطه به ساحل نتوان برد جلال

کاین نه بحری ست که پایان و کناری دارد

تصاویر و صوت

نظرات