
جلال عضد
شمارهٔ ۷۵
۱
عشق آمد و از سینه من جوش برآورد
گرد از من دل خسته مدهوش برآورد
۲
در گوش گرفتم که دگر مهر نورزم
عشق آمد و این پنبه ام از گوش برآورد
۳
فریاد که آن غمزه افسونگر جادو
یک باره مرا از دل و از هوش برآورد
۴
گشتم به یکی جرعه چنان مست که خمّار
دوشم ز خرابی به سر دوش برآورد
۵
شد رونق بازار همه عطرفروشان
زان غالیه کز طرف بناگوش برآورد
۶
دانی که برآورد مرا از دل و از هوش؟
آن سرو کمربند قباپوش برآورد
۷
تا گشت نبات شکرین تو شکرریز
بگداخت ز غم قند و شکر جوش برآورد
۸
سودای سر زلف و لب لعل تو صد شور
از حلقه رندان قدح نوش برآورد
۹
تا گفت جلال از لب خاموش تو رمزی
غلغل ز صف مردم خاموش برآورد
نظرات