
جلال عضد
شمارهٔ ۸۸
۱
طاعت ما جز مَی مغانه نباشد
مسجد ما جز شرابخانه نباشد
۲
راه طلب را پدید نیست نهایت
بادیه عشق را کرانه نباشد
۳
گفتی اگر جان دهی وصال بیابی
جان بدهم تا ترا بهانه نباشد
۴
مردم آسوده سر نهند به بالین
بالش عاشق جز آستانه نباشد
۵
تیرکمان ابروان سلسله مو را
جز دل اهل نظر نشانه نباشد
۶
وقت غنیمت شمار ، صحبت احباب
عمر یقین دان که جاودانه نباشد
۷
مرغ دلِ مستمند خسته دلان را
جز شکن زلفت آشیانه نباشد
۸
هر که خورد بهر کار و بار جهان غم
یک نفس از عمر شادمانه نباشد
۹
شادی آزاده ای که همچو جلالش
فکر جهان و غم زمانه نباشد
نظرات