جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۸۹

۱

در شهر فتنه ای شد می دانم از که باشد

تُرکی ست فتنه افکن پنهانم از که باشد

۲

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند

گر دیگری نداند من دانم از که باشد

۳

هر دم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود

سامانم از که خیزد، درمانم از که باشد

۴

درمان دردمندان در هجر چون تو باشی

گر من به درد هجران، درمانم از که باشد

۵

هرگز بر محبّان یکدم نمی نشینی

گر آتش محبّت بنشانم از که باشد

۶

چون کرد طرّه تو صبر جلال غارت

من بعد اگر صبوری نتوانم از که باشد

تصاویر و صوت

نظرات