
جلال عضد
شمارهٔ ۹۱
۱
جانم از عشق تو بی صبر و سکون خواهد شد
دلم از آتش سودای تو خون خواهد شد
۲
من تنها نه که با حسن و جمالی که تراست
عالمی در کف عشق تو زبون خواهد شد
۳
بر من آن زلف تو شوریده نمی شد و اکنون
گوییا بخت منش راهنمون خواهد شد
۴
هر دم آید ز هوای دو لبت جان بر لب
تا سرانجامِ من از عشق تو چون خواهد شد؟
۵
ای بسا شب که ز تاب غم هجران رخت
آه من بر فلک آینه گون خواهد شد
۶
زان سر زلف چو زنجیر معنبر که تراست
عاقلان را همگی میل جنون خواهد شد
۷
بلبل جان من از شوق گلستان رخت
ناگهان از قفس سینه برون خواهد شد
۸
داستان غم تو کم نشود در عالم
کاین حدیثی ست که هر روز فزون خواهد شد
۹
در ازل با رخ تو عشق همی باخت جلال
جان او بسته سودا نه کنون خواهد شد
نظرات