افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۶ - فرش و عرش

۱

وصفت ای شاه برون از حد درک بشر است

عرش، کی، مسکن هر خاکی بی پا و سر است

۲

شاخه چند عقولند و ثنایت برشان

ای که در خانه اجلال تو اصل شجر است

۳

عرض جسم تو و جوهر عقل صافی

بحقیقت مثل جوهر محض و حجر است

۴

عکس را عزم کنی گر به هیولی و صور

صورت آنگه چو هیولی و هیولی صور است

۵

چون مشرّف ز قدوم تو زمین شد آری

چرخ ساید به زمین سر، سخنی معتبر است

۶

نکند کسب ضیا گر ز سهایت همه دم

پر کلف عارض خورشید چو جرم قمر است

۷

هفت غبرا بیک ایمای تو چون نه خضرا

همچو گوی دم چوگان همه زیر و زبر است

۸

ماسوی می ننگارند مدیحت به قلم

لوح در دفترت ای شه ورقی مستتر است

۹

سرکه بی شور تو شد پایه گاه نقمت

دل که بی مهر تو شد مایه خوف و خطر است

۱۰

گرنه سودای رخت بر سر افسر باشد

گر برد نفع دو عالم، به مذاقش ضرر است

۱۱

به که شرمنده ز مدح تو خموش آیم از آنک

طایر عقل در این مرحله بی بال و پر است

۱۲

باد احباب تو را صورت و معنی پرنور

آنچنان کت به تر و خشک اعادی شرر است

تصاویر و صوت

نظرات