
افسر کرمانی
شمارهٔ ۳۶ - ندای سروش
۱
ز گاه خواب شب دوش تا به وقت سحر
سروش غیبم داد این ندا به گوش اندر
۲
که ای ز فتنه دوران نشسته در اندوه
که ای ز بازی ایام گشته غم پرور
۳
ز خفتگان به غفلت تویی در این گیتی،
هوس مکان و طمع بالش و هوا بستر
۴
ندیده بازی ادوار چرخ شعبده باز
نخوانده درسی از اوراق دهر بازیگر
۵
به قاف غم چه نشینی هماره چون سیمرغ
به نار غصه چه خسبی همی چو سامندر
۶
نبینیا، که جهان راست عادتی از نو
ندانیا، که فلک راست بازی دیگر
۷
به کام یاران بنموده روزگار خرام
ز جان دشمن بگرفت آسمان کیفر
نظرات