
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۰
۱
بر فرق کوه اگر بزنم برق آه را
سوزد چنانکه آتش سوزنده کاه را
۲
بر اشک و آه من به غلط طعنه ها مزن
بنگر چها اثر بود این اشک و آه را
۳
این اشک دجله ای است که ویران کند جهان
و این آه شعله است که سوزد گیاه را
۴
با سنگدل بتی سر و کارم فتاده است
کو از ثواب فرق نیارد گناه را
۵
جای زنخ بداده به پیرامن عذار
ز افسونگری به ماه رسانیده جاه را
۶
ای کاش همچو دامنش افتادمی به پای
تا بوسه اش همی زدمی خاک راه را
۷
افسر بنال خوش که کسی منع عاشقان
نتوان نمود، ناله بیگاه و گاه را
نظرات