افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۱۶

۱

بود بیمار چشم یار و جان من پرستارش

پرستاری که این باشد چه باشد حال بیمارش

۲

نمی آرد کس این بیمار را تاب پرستاری

که با صد ناتوانی جان من آمد پرستارش

۳

من آن مرغم که چشم باغبان از بهر پاس گل،

شررها می زند در آشیان هر روز صد بارش

۴

بسی حیرانم از این باغ و از این سرو و از این گل

که آمد در نوا یکسان تذرو و بلبل و سارش

۵

از آن ترسم که سوزد در گلستان ریشه گلبن

از این سان مرغ جانم گر شرر ریزد ز منقارش

۶

دلم در گلشنت آن آتشین مرغ است خوش الحان

که چون پروانه سوزد بلبل از آزرم گفتارش

۷

چنان پا می نهم از حسرت صیاد در صحرا

که چون مژگان برون آید ز چشمم ناوک خارش

۸

چنان مرغ دلم در دام غم مستانه می‌نالد

که هر کو بشنود دیگر نخواهی دید هشیارش

۹

دلی کز نوک تیر عشق مجروح است چون افسر

توان دانست حال زخم دل از چشم خونبارش

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۵۹

نظرات