
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۱۸
۱
هر آن بلبل که آمد بوستان دیدار صیادش
از آن نالد که می ترسد کند صیاد آزادش
۲
جفاهایی که بلبل می کشد در بوستان از گل
همان دست خزان از باغبان گیرد دگر دادش
۳
ننالد در گلستان یک نفس بلبل به کام دل،
نسازد گل اگر بی داستان باغبان شادش
۴
ندارد پاس گلبن باغبان زآن رو که می ترسد
بسوزد شعله آهم شبی از بیخ و بنیادش
۵
بنام ایزد سهی قدی چمان اندر چمن آمد
که دست باغبان ننشانده سروی همچو شمشادش
۶
در این بستان غزلخوان است هم بر سرو و هم بر گل
تذرو ما که بلبل در ترنم خواند استادش
۷
بهار آمد که گردد بوستان چون صفحه ار من
بود گل، روی شیرین، بلبل شوریده فرهادش
۸
بود مانند بلبل نکتهسنج و بذلهگو افسر
مگر در باغ روزی بشنود آن شوخ فریادش
نظرات