
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۲۹
۱
آیم از دیر مغان سرخوش و مست و مدهوش
حلقه بندگی پیر مغانم در گوش
۲
یک زمان مطرب ما نغمه سراید که برقص
یک طرف ساقی ما باده بریزد که بنوش
۳
تا چرا داده به من لعل مروّق ساقی
چون خم باده حریفان همه در جوش و خروش
۴
نشوم مست و خراب از می ناب ای ساقی
تا حریفان نکشندم چو سبو دوش به دوش
۵
خوش تر آن است که بر باد دهیمش چو غبار،
سر ما گر نشود خشت خم باده فروش
۶
تا چه حکم آیدم از درگه دیوان قضا،
چشم بر ساقیم و گوش به الهام سروش
۷
شد بهار و به فغان آمده مرغان چمن،
غفلت است آن که در این فصل نشینی خاموش
۸
عاشق آن است که بی خود کندش نغمه عشق
نه که از زمزمه مرغ سحرگه مدهوش
۹
ساقی مجلس اگر باده از آن دست دهد
افسرا، جان و دل خویش به جامی بفروش
نظرات