
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۳
۱
در دام گرفتند و شکستند پرم را
وانگاه به بازیچه بریدند سرم را
۲
ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،
بریان ننمودند بر آتش جگرم را
۳
عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم
خشک ار نکند آتش دل چشم ترم را
۴
هر لحظه ز بیداد دگر زیر و زبر کرد،
دست غمت این خانه زیر و زبرم را
۵
جانم به لب و سوی توام راه نباشد
ای وای، صبا گر نرساند خبرم را
۶
در کوی تو آسوده توانم که بیایم
گر اشک روانم نکند گل گذرم را
۷
افسر نبود در همه کشور خوبی،
دادی که بود دلبر بیدادگرم را
نظرات