
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۳۲
۱
دوش دیدم بر در میخانه پیر میفروش
کرده یک یک میکشان آویزه حکمش به گوش
۲
از می مینای او میخوارگان مست و خراب
زآتش صهبای او دردی کشان اندر خروش
۳
این به آن گوید هنیألک ز من بستان قدح
آن به این گوید که در کش جام و نوشت باد نوش
۴
گرچه ما بی خود جوانانیم لیک از لطف پیر،
ساغر اندر دست داریم و سبوی می به دوش
۵
ما همه درجستجوی نام و او ننگش ز ما،
ما همه در گفتگوی راز و او یکسر خموش
۶
تا چه گوید از کرامات و چه بنماید ز کشف
ما همه نسبت به او سر تا قدم چون چشم و گوش
۷
خام را نبود خبر از پختگان درد عشق
پخته داند تا چرا از شعله خام آید به جوش
۸
ای که در عالم ندانی حالت درد فراق
تا کیم بیهوده گویی در ره وصلش بکوش
نظرات