
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۳۴
۱
ای که تو را ز شام مو، روی دمیده چون فلق
از فلق تو خون جگر، ساغر باده شفق
۲
از می ساغر لبت، لعل بدخش غرق خون،
وز تف حسرت رخت خرمن ماه محترق
۳
ای گهر عقیق لب جیب و برم یمن کنی،
خون دل از دو دیده ام ریز اگر بدین نسق
۴
مردم چشم روشنم دید بیاض روی تو
شست سواد دیدهام ز اشک روان خود ورق
۵
شادی وصل عاقبت شد به فراق منتهی
وه که به رنج شد بدل، لذت عیش ماسبق
۶
روی چو آفتاب تو، تافته بر جهانیان
بوالهوسان چو شب پره هیچ ندیده جز عشق
۷
مفتی شهر را بگو، منکر عاشقان مشو
ورنه به شرع ما شوی، موجب ذم و طعن و دق
۸
قاصد یار افسرا، مژده وصل می دهد
لایق او چو نیست زر، سر بنهیم بر طبق
نظرات