افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۴۱

۱

که می‌گوید که من دلبر ندارم

که از زلف بتان دل برندارم

۲

دل صدپاره‌ام را مرهمی کو

که تاب خنجر دیگر ندارم

۳

خوشم با گلستان چشم خونین

که غیر از لاله احمر ندارم

۴

بکش تیغ و بکش بی جرم ما را

بگو پروایی از محشر ندارم

۵

به بالینم بیا تا بر تو ریزم

وجودی را که در بستر ندارم

۶

ز لخت دل کنم جان را مداوا

که دارویی از این خوش تر ندارم

۷

ننوشم بی دو لعلت ساغر می

که خون دل در آن ساغر ندارم

۸

کشد آن ترک بر افسر اگر تیغ،

من از خاک درش سر بر ندارم

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۶۲

نظرات