
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۴۹
۱
عاشق و رند و میخواره من از عهد قدیم
دل و جان در خم زلف تو نمودم تسلیم
۲
آفتابا، ندهم ذره ای از خاک درت
گر دهندم به بها سلطنت هفت اقلیم
۳
گردن از عشق رخت کج شده چون چنبر دال
قامت از بار غمت خم شده چون حلقه میم
۴
نوبهار آمد و حیف است به غفلت مردن
که مسیحای چمن زنده کند عظم رمیم
۵
زانجمن هیچ در این فصل مرو سوی چمن
ترسم آشفته شود سنبل زلفت ز نسیم
نظرات