افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۵۱

۱

غیر آن زلف پر از سلسله زنجیر ندارم

من دیوانه در آن مرحله تدبیر ندارم

۲

من که ویرانه گنج لب یاقوت تو باشم،

شادمانم که سر منت تعمیر ندارم

۳

من که بر تن زره از حلقه زلف تو بپوشم

روز هیجا، بجز ابروی تو، شمشیر ندارم

۴

تا مرا شد صف مژگان جهانگیر تو لشکر

شهربند سخنی نیست که تسخیر ندارم

۵

وه که از همت عشق تو سراپای وجودم،

زر ناب است و دگر حاجت اکسیر ندارم

۶

افسرا، بی خود و آشفته و ساغر زده ام من

راستی گویم و سالوسی و تزویر ندارم

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۶۷

نظرات