
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
تذرو باغ توام، دل به شاخ سرو که بندم
شکنج دام تو خوش تر، ز شاخسار بلندم
۲
من آن تذرو خموشم، که در فضای گلستان
ز بهر قامت سروی، اسیر حلقه و بندم
۳
چرا خمیده و افتاده چون کمند و کمانم
اگر نه ابرو و زلفت بود کمان و کمندم
۴
تویی که خوشه سنبل نهی به خرمن آتش
منم در آتش حسرت، نشسته همچو سپندم
۵
مرا چه باک که تلخ است زهر درد جدایی
چو یاد آن لب شیرین، کند مذاق چو قندم
۶
شنیده ام که سمندت هلال نعل ندارد
از آن گداخته پیکر، بسان نعل سمندم
نظرات