
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۵۵
۱
بسکه لعل و گهر دیده به دامن دارم
دامن از لعل و گهر، غیرت مخزن دارم
۲
کوهکن باشم و باید بکنم جان در کوه
نه چو پرویز سر رفتن ار من دارم
۳
ره ایمان مرا، چشم سیاهی زد و رفت
من به لب، جان ز پی حسرت رهزن دارم
۴
روی شاه پریان دیدم و دیوانه شدم
چه غم از سرزنش عاقل و کودن دارم
۵
بهتر آن است که بیرون روم از چشم حسود
تن، که باریک تر از رشته سوزن دارم
۶
من، به میدان تولای تو از همت عشق
همچو گو، در خم چوگان، سر دشمن دارم
۷
افسر، آخر شودم نرم تر از قبضه موم
دل، اگر سخت تر از پاره آهن دارم
نظرات