
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
گر آن دو زلف عنبرین به رخ شود نقاب تو
کنند تیرگون همی جهان بر آفتاب تو
۲
به روزگار دوریت، چه پرتوم ز مهر و مه
بگو صبا برافکند، ز ماه رخ نقاب تو
۳
رکاب را چه می کنی، دو پای تو دو چشم من
که در عقیق پرورم، دو حلقه رکاب تو
۴
شراب لعل جام را، از آن به خاک ریختی
که قطره ای ز خون من چکیده در شراب تو
۵
من از جگر دهم تو را تو از لبان دهی به من
لبان تو، شراب من، جگر مرا کباب تو
۶
خراب از تو شد دلم، که یافت گنج معرفت
که معرفت در آن دلی، بود که شد خراب تو
۷
وجود من همه تویی، چه پرسی و چه گویمت
جواب تو، سؤال من، سؤال من جواب تو
۸
وجود افسرت بود، خیالی، آن هم از عدم
به روزگار خود شبی، درآید ار به خواب تو
تصاویر و صوت

نظرات