افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۸۴

۱

خم ابروی تو، هم کعبه و هم میخانه

لعل دلجوی تو، هم باده و هم پیمانه

۲

تا فسون غم عشق تو، مرا شد در گوش،

نشنیدم سخنی را، که نبود افسانه

۳

ای که جویی لب معشوقه و آبادی عقل،

گنج پیدا نکنی، تا نکنی ویرانه

۴

گریه از حسرت دردانه مردم تا کی؟

چند، دردانه بریزم ز غم دردانه؟

۵

می‌زدم لاف دروغی که منم عاقل شهر،

کرد زنجیر سر زلف توام، دیوانه

۶

یار خندید به دیوانگی ما، افسر

بهتر آن است که دیوانه، شود فرزانه

تصاویر و صوت

نظرات