
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۸۷
۱
خوشتر است از دولت دنیا و عقبی وصل یاری
دست در گردن درآوردن، شبی با غمگساری
۲
حاصل عمر است وقتی بابت یاقوت لعلی
باده چون ارغوان نوشیدن اندر مرغزاری
۳
ترک مستت رفته رفته برد آخر دل ز دستم
نو غزالی شوخ چشم، آورد شیری را شکاری
۴
ای که هر سو می خرامی، از تغافل بر من افکن
با نگاه دلپذیری، یا خدنگ جان سپاری
۵
آخر ای باد، اندکی آهسته تر بگذر که ما را،
جا، در آن زلف مشوش کرده جان بیقراری
۶
دل اگر مستی کند بی گاه و گه منعش نسازم
کاین شتر را غیر زلف مهوشان نبود مهاری
نظرات