افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۸۸

۱

شود آیا که ز ما حرف وفا گوش کنی

مهربان باشی و بیداد فراموش کنی

۲

پرتو روی تو بگرفت جهان، پرده بهل

مگر این آتش پر مشعله خاموش کنی

۳

بی خود از باده دوش استی و ما هشیاران

مست سهل است، که دیوانه و مدهوش کنی

۴

هرچه دل بود، ربودی و کشیدی در زلف

این گران سلسله را بهر چه بر دوش کنی

۵

هوسم زندگی دیگر، و عمر دگر است

شود این هر دو گرم دست در آغوش کنی

۶

باده زآن شیشه که با غیر خوری شرمت باد

خون حسرت زدگان است چرا نوش کنی

۷

بنده طلعت او، خواهی اگر بود، افسر

شرطش آن است که از خویش فراموش کنی

تصاویر و صوت

نظرات