
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
دلم به یک نظر آمد اسیر چشم سیاهی
شنیده ای که اسیر آورد کسی به نگاهی؟
۲
ببین که زلف سیه پرده بسته صبح رخش را
چها به روز من آورده است دزد سیاهی
۳
ستاره سوخت مرا، ای عجب ز اشک دو دیده
شبی نشد که نریزم ستاره در غم ماهی
۴
ز بعد گریه من سوخت، ز آه من دل سنگش
هزار اشک چو گوهر نثار شعله آهی
۵
شکست کشتی ما موج عشق و هیچ ندیدم
به غیر مرگ، ز طوفان اشک چشم پناهی
۶
به چشم جادوی دلدار، جان سپار چو افسر
اگر به دل بودت، حسرت خدنگ نگاهی
نظرات