
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۹۲
۱
هوای حلقه دامی، مرا نشاند به بامی
دلم گرفت ز گلشن خوش است حلقه دامی
۲
دهم به باد فنا صفحه صفحه دفتر هستی،
اگر نسیم نیارد ز کوی دوست پیامی
۳
ز صبح و شام جهانم، نمانده حاصل عیشی
مرا ز زلف و رخ او، خوش است صبحی و شامی
۴
نه سر به پای حبیبی، نه دل به دست طبیبی
نه جا به مجلس خاصی، نه پا به شارع عامی
۵
هزار پخته چو افسر، ز برق رشک بسوزد
که آتش رخ دلدار، در گرفت به خامی
نظرات