
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۹۴
۱
چه خوش باشد شبی در سرزمینی،
به روز آریم با صبح جبینی
۲
به زلف و چهرهات، یارا، که ما را
به غیر از این نباشد کفر و دینی
۳
نمیدانم چه گنج است این محبت
که هر دل شد، غم او را دفینی
۴
قرین شو لحظهای با من، که عمری
ندارم جز غم عشقت قرینی
۵
به رغم اهل صورت، ز ابروی کج
به معنی قبلهگاه راستینی
۶
تو کز حور بهشتی نازنینتر
چه گویم آنچنان یا اینچنینی
۷
مگر شور مگس را وانشاند
تو شکرلب بیفشان آستینی
نظرات